دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

حبیب

وقتی که خواننده ای می رود، وقتی که خواننده ای برای همیشه می رود، ترانه هایش به طرز غریبی رفتنش را می فهمند،  عکس هایش به طرز غریبی دیگر فرق می کنند با قبل از رفتنش، حتی اسمش هم  دیگر مثل قبل نمی ماند، آهنگ صدای اسمش انگار جور دیگری می شود. شاید عجیب به نظر برسد ولی به شکلی کاملا محسوس می توان این موضوع  را فهمید، کافی است یک سر بروی سراغ پوشه ی آهنگ های توی هارد کامپیوتر، آن قدیمی ها را پیدا کنی، توی لیست میان اسم ها بگردی تا برسی به اسم خواننده ای که رفته.. پوشه را باز کنی و یکی از آهنگ ها را  راندوم پلی کنی.. ترانه خودش همه چیز را به تو می گوید، ریتم آهنگ میگوید چه خبر است، صدای خواننده یک جوری است،  انگار که یک جایی در دور دست ها، جایی که الان معلوم نیست کجاست،  یک نفر، یک زمانی ایستاده میان صداها و نت ها و چیزی خوانده و ضبط کرده تا توی تاریخ بماند..

حبیب قشنگ می خواند...حبیب قشنگ می خواند.. چه شد..  چرا الان یکهو بغضم گرفت..؟ به این زودی که نباید بغض کنم،.. باید برسم به آنجا که مثلا حرف این بشود که چقدر خاطره دارم با آهنگ شهلا... باید وقتی می گویم یادش بخیر" خرچنگ های مردابی" که بلند بلندمی خواندمش روی موتور، وقتی حرف این را می زنم که با صدای مردانه و غم دار که ازضبط صوت پاناسونیک زهوار در رفته مان پخش می شد می خواندم " بی تو من، از نسل بارانم، بارانم، بارانم.. چون ابر بهارانم، گریانم، گریانم، گریانم.. یک جایی وسط این حرف ها باید بغضم می گرفت.. حبیب قشنگ می خواند.. تحریرهای مخصوص خودش که از روی مسخره می گفتیم چقدر شبیه استارت ژیان است ولی دوستشان داشتیم  تمام شده است. فقط همین پوشه برایم  مانده با حجم چهارصد و هفتاده و سه مگ، صد و شانزده ترانه که یتیم شده اند و هر کدامشان مرا می برند یک جایی؛ یک روز یا یک جایی را یادم می اندازند که حبیب با من بوده آن جا؛ حبیب برای من خوانده آن جا... 

حبیب رفته.. مرد تنهای شب، مهر خموشی بر لبش زده،  تنها و غمگین کوله بارش را بسته و رفته از شهر ما ... ترانه هایش هم  فهمیده اند بی حبیب شده اند.. چقدر رفتنش شبیه قوی توی ترانه اش بود. شبیه همان قو که رفت گوشه ای دور و تنها بمیرد میان غزل هایش، همان جا که عاشقی کرد..

نظرات 2 + ارسال نظر
کاسپین یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 02:41

چقدر متنی که نوشتید زیبا بود.روحش غرق ارامش

لبخند ماه یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 02:03

روحش شاد
ولی من حسی نسبت بهش نداشتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.