دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

به قصد لذت

وقتی که در کتاب فارسی دبستان، درسمان  رسید به  آن درسی که عکس نوستالژیک یک خانواده  را نشان می داد که در فضایی سورئال و بی زمان، با چهره هایی که لبخندی بی رمق روی لبشان بود و با نگاهی مبهوت دور یک دیگ آبگوشت نشسته بودند وبه آن می نگریستند، قرار بود برای اولین بار ما را  با مفهومی به نام"لذت" آشنا کنند. هیچ چیز لذت بخشی هم به جز "آبگوشت" به ذهنشان نرسیده بود که برایمان مثال بزنند. ما ردیف به ردیف، در دسته های سه نفره ی فشرده به هم چپیده بودیم پشت نیمکت های چوبی زهوار در رفته  که مثلا یادمان بدهند لذت چیست و چه چیزی لذت بخش است؛ وقتی که خواندیم "آبگوشت غذای لذیذی است" من هر چه به ذهن بچه گانه ام فشار آوردم نتوانستم بفهمم که آخر کجای آبگوشت لذت بخش است و چرا به جایش نگفته اند مثلا کره مربا لذت بخش است؟ کباب روی منقل لذت بخش است.. مگر غذا قحط بود که آبگوشت آبکی بشود غذای لذت بخش؟

حالا هم که دیگر سال ها گذشته است، از آن نیمکت نشین های مبهوت و از آن کلاس اول غمزده که چاشنی اش جنگ بود و آوارگی و شهرک نشینی، دیگر چیزی به جا نمانده.. نیمکتهای چوبی حکماً الان دیگر از بین رفته اند، کتاب ها، دفترها، همه چیز متلاشی شده، همه چیز به پایان رسیده، بقیه هم نسل هایم را نمی دانم، ولی من که هنوز هم نتوانسته ام از خوردن ابگوشت لذت ببرم. متنفرم از هر چه که شبیه آبگوشت است و آبکی است. مفهوم لذت از همان اولش برای من نامفهوم بوده، از آبگوشتش بگیر تا بقیه چیزها..، نمی دانم چرا دیگر یادمان ندادند از زندگی مان هم مثل آن آبگوشت کذایی لذت ببریم؟ از خوابیدن مان که هیچ، از بیدار ماندنمان، از نفس کشیدن مان... دیگر بماند که چقدر از کارها بود که نباید به قصد لذت انجامشان می دادیم و گرنه... 

سال ها گذشته و من هنوز به این می اندیشم که آیا اصلا لذت بردن کاری درست  است؟ آیا می شود از نگاه کردن به گلی زیبا لذت برد؟ آیا می شود از گوش دادن به یک موسیقی لذت برد؟ آیا می شود از شنیدن صدای آن طرف گوشی غرق در لذت شد...؟ دیدن چشمان غزلخوان و زلف های پریشان چه..؟ اصلاً چه لذتی درست است و چه لذتی نادرست؟ آیا این فرض می تواند درست باشد که چیزهای لذت بخش همه شان یک مشکلی دارند، یا چاق می کنند، یا معتاد می کنند، یا گمراه می کنند و ... یا شوهر دارند؟!

آیا باید به قصد لذت زندگی کرد؟ 

کاش می شد بدون عذاب وجدان، بدون ترس، بدون حس گناه لذت برد و لذت بخشید..


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.