دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

SCOTTLAND

امشب ساعت 11 شبکه مستند یک مستند در مورد هایلندز اسکاتلند پخش کرد؛  عاشق برنامه های مستند هستم.  سر ساعت نشستم و نگاه کردم.  مستند یک طبیعت بکر و منحصر بفرد رو نشون داد با جنگل های حفاظت شده سرسبز و حیوانات و پرندگان زیبا و کمیاب. کیفیت HD تصاویر و منظره ها که هر کدومش شبیه یک کارت پستال بود آدم رو سر جاش میخکوب می کرد. ساکنان اون منطقه رو نشون داد که شغلشون ماهیگیری و دامپروری بود. مردمی که توی کلبه های چوبی زندگی میکردن  و زندگیشون  آروم بود. پیرمردی رو نشون داد که با سیبیل های چخماقیش داشت توی یک طویله با دیوارهای و نرده های چوبی به تن گاو  شیرده اش دست می کشید و لبخند می زد. مرد ماهیگیری که توی قایق رنگی دوست داشتنی اش نشسته بود و با قلاب ماهی می گرفت در حالیکه مرغ های دریایی سفید بالای سرش جیغ میکشیدن و پرواز می کردن. پیرمرد اسکاتلندی حرف زد و گفت که هیچوقت دلش نخواسته از اینجا بره و جای دیگه ای زندکی کنه. چون به نظرش هیچ جای دنیا به این قشنگی نیست... همونطور که به بالش تکیه داده بودم و مستند رو نگاه می کردم، غرق خیال شدم..
خودم رو دیدم که نشستم پشت یک میز توی یک کلبه چوبی با سقف شیروانی، جلوم یک لیوان چوبی هست که داره  ازش بخار بلند میشه و روبروم یک پیرمرد اسکاتلندی سرحال با گونه های قرمز و موهای سرگوشی جوگندمی نشسته؛ با چشمهای خاکستریش بهم نگاه می کنه و  لبخند می زنه. پایه های کلفت سیبیلش تا زیر چونه اش  اومدن و لهجه غلیظ اسکاتلندی اش با بک گراند صدای سوختن هیزم ها توی شومینه، من رو  از زمان و مکان فراتر می بره.. روی دیوار یک تفنگ شکاری قدیمی ولی تمیز آویزون شده که وقتی بهش نگاه می کنم  پیرمرد متوجه میشه و چشمهاش برقی می زنه. بعد در حالیکه داریم  توی لیوانهای چوبی دسته دار شیرقهوه داغ میخوریم  در مورد شکار  صحبت میکنیم و مرد اسکاتلندی با لهجه غلیظ و زنگ دارش میگه  که فردا بریم  جنگل شکار خرگوش..
زندگی من هر چی که هست، هر چقدر هم که بی ریخت و قواره داره پیش میره، یک روز از یک جایی شروع میشه که این روزهام دیگه توش یادم نیاد. یک جایی که نقطه تلاقی من باشه با خودم و بایک دنیای پر از رمز و راز.. زندگی من، شاید یک جایی  داره انتظارم رو می کشه..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.