دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

2

پنج شنبه قبض برق برایم آمد. مبلغ اش ر ا که خواندم وا رفتم. پانصد و سی و پنج هزار تومان! بدون هیچ بدهی قبلی برای دو ماه اینقدر قبض برایم آمده. سعی کردم آرام و خونسرد باشم؛ نشد. ناخواسته دپرس شدم. این یک قانون کلی است، عموما روزهایی که دپرس هستم حادثه های ناگوار و اعصاب خوردکن به طرز غریبی خبردار می شوند، جملگی تشریف می آورند تا بزم مرا تکمیل کنند. آنقدر که دیگر کم بیاورم و سه تا بستنی میوه ای دومینو را با بغض پشت سر هم بخورم. آنقدر که توی گرمای بالای 50 درجه خیابان، هندزفری موبایل را بچپانم توی گوشم و توی مسیر خانه سوار بر موتور در حالیکه باد داغ پوست صورتم را بر می دارد ترانه چشمای منتظر قمیشی گوش بدهم... باید فکری برای قبض برق کنم!

نظرات 1 + ارسال نظر
لبخند ماه شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:37

شاید اشتباهی شده باشد!

احتمالش کم است.این دوره بهای برق را گران حساب کرده اند. مخصوصا برای ما که تجاری محاسبه میشود. من هم که همه لوازمم از دم برقی هست و شبانه روز روشن است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.