دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

دارکوب

جنگل در آتش است و دارکوب دیوانه وار می کوبد به دار؛ دلم به حال مرغان عشق می سوزد که بی خبر از زمان، به هم دانه تعارف می کنند...

حرف

" تماما مخصوص" را دارم میخوانم. بعد از مدتها با کتاب آشتی کرده ام. انگار گمشده ام را پیدا کرده ام.. یک جایی وسط های خواندن، آنقدر حس ام پررنگ شد که کتاب رادر حالیکه انگشتم لای آن بود بستم و گذاشتم روی سینه ام، بعد ذهنم را رها کردم تا برای خودش تصویر سازی کند، جولان بدهد توی دنیای رنگی رویا.. چقدر لذت بخش و دلتنگ کننده بود.. 

من هرگز برای این دنیای واقعی و بی رحم ساخته نشده ام. دنیای من یک جایی لای همان رویاهاست.. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.