-
1395
یکشنبه 1 فروردین 1395 18:21
سال 94 تمام شد. سالی که اگر بارز ترین مشخصه اش را بخواهم بگویم برای من سال بازگشت به زندگی و کار محسوب می شد. بعد یک دوره بیماری سخت و گذراندن دوره نقاهت طولانی و طاقت فرسا بالاخره توانستم برگردم به زندگی و فعالیت روزمره ام. ابتدای سال 94 بود که به توصیه دکترم که یک زن روشنفکر تبریزی الاصل بود برای فرار از بیکاری و...
-
سمنو
جمعه 14 اسفند 1394 18:13
امروز از ظهر هوا ابری بود. ابری و گرفته و دم کرده. بهار اینجا از اواسط اسفند می رسد و دو سه هفته بعد جایش را می دهد به فروردین گرم.. مادرم از صبح به صرافت درست کردن سمنو افتاده است. مرا که قبل از ظهر فرستاد پی خریدن آرد از نانوایی محل.. تا آنجا که ذهنم یاری می کند این اولین باری ست که قرار است توی این خانه سمنو طبخ...
-
...
سهشنبه 4 اسفند 1394 15:24
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی سفرکرده با خانه ی من چه کردی جهان من از گریه ست، خیس باران تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 بهمن 1394 23:12
گاهی زود می رسم مثل وقتی که به دنیا آمدم گاهی اما خیلی دیر مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال من همیشه برای شادی ها دیر می رسم وهمیشه برای بیچارگی ها زود! و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده است و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است..... من در گامی از زندگی هستم که بسیار زود است برای مردن و بسیار دیر است برای عاشق شدن...
-
...
چهارشنبه 21 بهمن 1394 16:59
قرار بود مرگ ما را از هم بگیرد و مرگ حتمن مردی ست چهارشانه با وضع مالی، کمی بهتر از من که تو دوستش داری دستت را گرفته است و با تو قدم می زند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 بهمن 1394 16:27
عشق ، راهی ست برای بازگشت به خانه بعد از کار بعد از جنگ بعد از زندان بعد از سفر بعد از ... من فکر می کنم ، فقط عشق می تواند پایان رنج ها باشد . به همین خاطر همیشه آوازهای عاشقانه می خوانم . - رسول یونان
-
10
چهارشنبه 23 دی 1394 00:59
شاید فهمیده بود چه میخواهم بگویم که جواب پیامک هایم را نداد... شاید هم دیگر برایش مهم نبود. . او فقط دلی میخواست که برایش بتپد، همین. دل من شاید از تپش افتاده بود.. شاید هم پای کس دیگری در میان بود.. دلی دیگر.. چقدر گفتمش سر به هوا نباش..
-
9
جمعه 8 آبان 1394 16:45
و این باران بی پیر...
-
برای فرزندم 1
شنبه 18 مهر 1394 06:28
فرزندم، خوابهایت را برای هیچکس تعریف نکن.. آدمهای دور و برت هیچ اهمیتی به خوابهای تو نمی دهند. به جایش سعی کن خوابهای خوبت را به خاطر بسپری و کابوس هایت را فراموش کنی.
-
7
پنجشنبه 2 مهر 1394 15:16
از پاییز متنفرم...
-
6
چهارشنبه 4 شهریور 1394 17:14
من چاق هستم. از وقتی که یادم می آید چاق بوده ام. وزنم به جز مدت کوتاهی که عین اسب می دویدم و ورزش می کردمِ، همیشه روی مرز 100 کیلو بوده در حالیکه 178 سانت قد دارم. نتیجتاْ یک چیزی حدود بیست کیلو اضافه وزن را دارم یدک می کشم. بعضی دوستانم می گویند تو چاق نیستی، تپلی! من هیچوقت نفهمیده ام فرق بین چاق بودن و تپل بودن...
-
5
پنجشنبه 22 مرداد 1394 20:33
وقت کم می آورم. جالب است. احساس می کنم زندگی دارد مرا با خود می کشد. چو تخته پاره بر موج..
-
4
دوشنبه 19 مرداد 1394 15:55
آدامس های تریدنت همه شان نم کشیده اند.یک بسته شان را که باز کردم فهمیدم. فروشنده شان موقع فروش هیچ بهم نگفته بود.صبح که داشتم ساندویچ درست میکردم دیدم نصف زرورق های ساندوبچی که خریده ام به هم چسبیده اند و قابل استفاده نیستند. فروشنده شان موقع فروش هیچ بهم نگفته بود ... میوه هایی که میوه فروش برایم گذاشته بود بیشترشان...
-
3
یکشنبه 18 مرداد 1394 14:16
امروز بازارم خوب بود. خداراشکر هر چه ساندویچ و شربت خانگی داشتم فروختم.صبحانه هم آش و نان و پنیر بود که تمام شد. جمعا نود تومان دخلم شد.بعد دیدم دیگر دلیلی نداردتوی مغازه بمانم! سریع جمع و جور کردم؛ از توی کمد قبض برق کذایی را برداشتم و راه افتادم سمت اداره امور مشترکین برق. توی راه زیر تابش نور آفااب آنقدر گرم بود که...
-
2
شنبه 17 مرداد 1394 14:28
پنج شنبه قبض برق برایم آمد. مبلغ اش ر ا که خواندم وا رفتم. پانصد و سی و پنج هزار تومان! بدون هیچ بدهی قبلی برای دو ماه اینقدر قبض برایم آمده. سعی کردم آرام و خونسرد باشم؛ نشد. ناخواسته دپرس شدم. این یک قانون کلی است، عموما روزهایی که دپرس هستم حادثه های ناگوار و اعصاب خوردکن به طرز غریبی خبردار می شوند، جملگی تشریف می...
-
1
جمعه 16 مرداد 1394 15:01
ساعت سه بعد از ظهر روز جمعه است. من یک وبلاگ درست کرده ام. همین!